خبرگزاری پیام امروز – گروه فرهنگی – زهرا بختیاری: وقتی نوشتههای محدودی که از خاطرات جنگی مرحوم مریم کاظم زاده به جای مانده را مرور کنی با اسامی آشنا می شوی که هر کدام برای خود وزنهای هستند در گوشه این خاطرات. مردان و زنانی که اغلب در گمنامی و روزهای سخت جنگ در غرب کشور جانانه ماندند و سهمی در دفاع از کشورشان داشتند.
یکی از نامهایی که با مطالعه این سطور به چشم خواننده میآید و هرچه در بارهاش میشنود، آن هم با قلم روان و زیبای مریم کاظم زاده، سیر نمیشود «فاطمه رسولی» از پرستارانی است که خود را به مناطق درگیری رسانده بود و از جانش مایه میگذاشت برای مداوای رزمندگانی که مجروح به بیمارستان پادگان ابوذر آورده می َشدند.
آنچه از خاطرات کاظم زاده بر می آید این است که فاطمه رسولی نه یک پرستار بلکه به عنوان یک خواهر کنار تخت رزمندگانی میماند که میدانست الان مادرش چشم به در دارد تا کی پسرش صحیح و سالم از جنگ برگردد، حال آنکه جوانش روی تخت افتاده و معلوم نبود حتی زنده بماند!
مرحوم کاظم زاده در بخشی از خاطرات خود می آورد:
بیمارستان پادگان ابوذر موقع عملیات، مرکز اطلاعات و اخبار می شد. از بیرون بیمارستان تا بخش و ریکاوری، همه می دویدند. در آن شلوغی هرکس کار خودش را می دانست. بوی خون، الکل و خاک همه جا پخش بود. پایه سرم کم بود. نیروهایی که به خط نرفته بودند، آمده بودند بیمارستان و هر کدامشان یک یا دو پایه سرم می شدند. خواهران امدادگر از بخش مى آمدند پائین تو ریکاوری و اورژانس و اتاق عمل.
فاطمه رسولی چند تن شده بود. جراح می گفت: خواهر رسولی، امدادگر می گفت: خواهر رسولی، مسئول بیمارستان می گفت: خواهر رسولی، و او حاضر بالای هر تخت و برانکاردی که او را می خواستند، حاضر می شد. مجروحى ترکش به مغزش خورده بود. دکتر صفایى، جراح مغز و اعصاب بیمارستان، مى گفت اگر فاطمه رسولى هست، عملش میکنم. با موفقیت عملش را انجام داده بود و فاطمه رسولی سه روز و سه شب بالای سرش مانده بود.
مجروح هایی بودند که به دلیل وضعیتی که داشتند، امکان اعزامشان نبود. بیمارستان هم دستگاه کنترل و مانیتور نداشت. براى همین فاطمه رسولی سه و روز و سه شب علایم حیاتى مریض ها را بعد از عمل کنترل می کرد. روز سوم وقتی فاطمه رسولی را می دیدی کفش به پایش نبود. از خستگی با پای برهنه خودش را به تخت مجروح ها می رساند. زمانی که می خواست براى نماز خودش را به طبقه سوم برساند دستهایش را به نرده می گرفت و پله ها را یکی یکی بالا می رفت. تنها موقع نماز زانوهایش را خم می کرد. وقتی سجده شکرش طولانی می شد می فهمیدیم پیشانی بر مهر چند دقیقه چشمانش را بسته.»
حدود دو سال پیش از رحلت خانم کاظم زاده وقتی با او تلفنی گفت و گو می کردم، توصیه کرد حتما به سراغ افرادی مثل فاطمه رسولی و خانم دکتر کیهانی برویم اما متأسفانه هنوز این اتفاق رخ نداده است. دنیا هم مجال بیشتری نداد تا این خبرنگار جنگی از رفیق دیرینه خود در روزهای سخت جنگ بیشتر بگوید و بنویسد.
همچنان بسیار به دنبال این هستیم با او در مجالی به صحبت بنشینیم تا دست کم برخی از خاطراتش را برایمان تعریف کند. چرا که می دانم افراد زیادی دوستدار شنیدنش هستند.
انتهای پیام/