خبرگزاری پیام امروز ـ علیرضا رحیمبصیری و سعید شیری: ترافیک خیابان آزادی منتهی به میدان آزادی اگرچه روان نیست، اما رانندهها بهاندازه کافی حوصله دارند؛ البته حجم ماشینها بهقدری سنگین است که فرصتی چندثانیهای را به رانندهها بدهد تا درد پای ناشی از کلاچ گرفتنهای متعدد را با خلاص کردن دنده فراموش کنند. چراغهای خیابان روشن است و صدای چندان زیادی به گوش نمیرسد؛ شاید تنها صدایی که بتوان شنید، صدای بوق چند موتوری است که ترافیک، حوصلهشان را سر برده است و میخواهند هرچه سریعتر دَر بروند!
از آن دورها برج آزادی پیداست؛ مردم غرب تهران تقریباً هر روز، زمانی که میخواهند بهسمت کرج بروند یا مسیرشان را بهسمت بزرگراه جناح کج کنند، این برج زیبا را میبینند و نیم دوری، دورش میچرخند! یادشبهخیر! دهه هفتاد زمانی که سریالها و فیلمهای سینمایی میخواستند نمادی از تهران را نشان بدهند، برج آزادی را نشان میدادند اما چند سالی است این سازه تاریخی جای خود را در آثار نمایشی به برج میلاد داده است تا شاید عدهای فکر کنند برج آزادی آرام آرام در حال فراموشی است، اما این شبها کتاب خاطرات تهرانیها بهگونه دیگری ورق میخورد، برج آزادی تبدیل به مکانی متفاوت شده است و خاطرات قدیمی تهرانیها دوباره زنده میشود.
ترافیک تقریباً کمتر شده است و وارد میدان میشویم. دورتا دور میدان پر از ماشینهایی است که بهصورت اُریب جای پارکی برای خود دستوپا کردهاند. صدای پلیس راهنمایی و رانندگی مستقر در میدان هم بهوضوح شنیده میشود که به خودروها تذکر میدهند کسی دوبله پارک نکند و نایستد! ما هم که جای پارکی پیدا نمیکنیم مجبور میشویم دور زدن دور میدان را آغاز کنیم، بهامید آنکه جای پارکی پیدا شود.
از سمت میدان انقلاب به میدان آزادی آمدهایم؛ طبیعی است اولین صحنهای که میبینیم برج آزادی باشد اما زمانی که کمی دور میدان میچرخیم، برج، جای خود را به یک کشتی بزرگ میدهد که در ضلع غربی میدان لنگر انداخته است و خودنمایی میکند. پرچمهایی قرمزرنگ منقش به نام “سیدالشهدا” روی آن تاب میخورد و یاد آن مصرع از آقای شاعر میافتم که میگفت: «پرچم تو چراغ سبز خداست.» نور زرد و قرمز رنگی هم که به آن تابیده میشود لحظه به لحظه مرا بیشتر علاقهمند به تماشایش میکند.
چند ثانیهای محوش هستم تا اینکه صدای بوق ماشین پشتی مرا به خود میآورد؛ هنوز نیمی از میدان را دور نزدهایم که فلشرهای روشن یک اتومبیل که قصد دارد از پارک بیرون بیاید، چشمم را میگیرد، خوششانسیم که جای پارک پیدا کردیم! البته بهشرط آنکه کسی از قبل برایش نقشه نکشیده باشد! مثل برق و باد کنارش حاضر میشویم و با اشارت چشم از راننده میپرسم که آیا قصد رفتن دارد، او هم تیز است و با یک تکان دادن سر، رفتنش را اعلام میکند. دنده عقب چاق میشود، فرمان میچرخد و ماشین پارک میشود، اولین قدم برداشته شد، حالا مسیر ما برای روایت «محرمشهر» آغاز شده است.
احتمالاً یکی از بهترین توصیفات زیبای شعری درباره بینالحرمین را در شعری میخوانیم که احمد بابایی چند سال پیش در نماهنگ “قبله آخرالزمانیها” خواند؛ جایی که حرم اباعبدالله الحسین و حضرت اباالفضل العباس بهصورتی عاشقانه توصیف شده بود.
«یک طرف مهر بود و قهر فرات
یک طرف ماه بود با مشکش
دست بر سینه، زائری آرام
عکس سلفی گرفت با اشکش»
ورود ما به میدان آزادی که تقریباً از ضلع جنوبی است، ما را با چنین صحنهای مواجه میکند؛ فضایی شبیه به بینالحرمین با همان تیربرقهای خمیده؛ در دو طرف هم دو نماد زیبا جایگذاری شده است. در یکسو از میدان، کشتی نجات حسینی میدرخشد و در گوشهای دیگر کلاهی را میبینیم که تا زمانی که بر سر علمدار کربلا بود، فکرِ نگاه به خیمههای حسین(ع) از ذهن هیچ کمترینی در صحرای کربلا گذر نکرد. کلاهخود نیز برای مردم ایران آشناست؛ همانی که در روزهای محرم در برنامه تلویزیونی «از سرگذشت» شگفتزدهشان کرده بود!
بهرسم ادب تصمیم میگیریم به ضلع غربی میدان برویم و داخل «سفینة النجاه» شویم، پلههایش بلند است و همین موضوع کار را برای بالارفتن افراد سالمند کمی سخت میکند، اما آنهایی که ناچیز توانی در ساق پایشان مانده است، پلهها را تک به تک بالا میروند تا خود را داخل کشتی کنند؛ عبارت «انّ الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» بر بالای کشتی چشمنوازی میکند و به همه مهمانان یادآوری میکند که “اگر دنبال نجات هستید باید سوار بر کشتی حسین (ع) شوید”.
سمت چپ کشتی، چایخانه است، شلوغ و پرازدحام؛ هر کسی بهامیدی خود را به آنجا میرساند تا نفسی تازه کند و جرعه چایی بنوشد. برایم عجیب است که در گرمای شبهای تابستانی که عطش، امان هر کسی را میبرد و دل، طلب نوشیدنی خنک دارد، چرا برای نوشیدن چای داغ صف کشیدهاند؟ انگار جنس این چای فرق دارد و داغیاش بیش از آنکه لبسوز و لبدوز باشد، از جنس نسیم خنکی است که در صبحگاه، صورت را نوازش میدهد.
وارد چایخانه میشویم؛ سماورها ردیف به ردیف صف شدهاند و صدای قُلقُلشان چایخانه را پُر کرده است. هوای داخل شاید چند درجهای گرمتر از هوای تابستانی معمول باشد، اما انگار کسی برایش مهم نیست. هر کس یک قوری بهدست گرفته است و لیوانهای یکبارمصرف را یکی پس از دیگری پر میکند تا به دست مردم برساند. اکثر خادمان چایخانه، نوجواناند؛ جالب است که حواسشان هم به دوربین ما نیست و چای دادن به مردم را به هر چیز دیگری ترجیح میدهند. حتماً هر کدامشان آرزویی در دل دارند و با ریختن هر چای آن آرزو را در دلشان تکرار میکنند.
مسئول غرفه حالا روبهروی ماست و از فعالیتی میگوید که در اینجا انجام میشود. او درباره “محرمشهر” توضیح میدهد و میگوید که تجربه چنین برنامهای پیشتر وجود نداشته است و برای اولین بار است که در این شمایل در تهران برگزار میشود. یادی هم از بچههای ادارهکل فرهنگی شهرداری تهران میکند و میگوید پای کار این برنامه ایستادند تا به نتیجه رسید.
در لابهلای حرفهایش به یک نکته جالب اشاره میکند، میگوید “همین چند شب پیش یعنی پنجشنبهشب قبلی (۱۹ مرداد) بیش از ۱۲ هزار لیوان چای به مردم دادیم.”، حساب سرانگشتی میکنم که چه جمعیتی به اینجا آمده است؟ احتمالاً خیلیها چای نخوردهاند، در مقابل بعضیها هم بیش از یک چای خوردهاند اما با همین حساب و کتاب و اطلاعات دادهشده بهنظر میرسد کسانی که در یک شب خود را به میدان آزادی و «محرمشهر» رساندهاند بیش از ۱۵ هزار نفراند، شاید تا ۲۰ هزار نفر هم برسد، استقبال خوبی است!
پس از گشتی در کشتی، مسیرمان را از بینالحرمین بهسمت کلاهخود حضرت عباس که در محل برگزاری برنامههای اصلی «محرمشهر» مستقر شده است، میکشیم. در این مسیر بهجز فضایی که تداعیگر بینالحرمین است، چند بخش دیگر هم دیده میشود؛ در یکسو موکب حاج قاسم سلیمانی است و در سویی دیگر موکب دوست و رفیقش ابومهدی المهندس به چشم میخورد. چند موکبی هم به نام شهدای امنیت مزین شدهاند؛ شهید آرمان علیوردی و آن ماجرای جانسوز…، روحش شاد.
موکبها هم شلوغ است؛ گاهی فلافل میدهند و گاهی عدسی، اما آن چیزی که پرطرفدار است، چای و قهوه عراقی است که در موکب ابومهدی المهندس به مردم داده میشود. آنهایی که کربلا رفتهاند و فضای پیادهروی اربعین را درک کردهاند بهخوبی میدانند چای عراقی چه طعمی دارد و چگونه خستگی پیادهروی را از سلول به سلول جان آدمیزاد بهدر میکند! البته اگر چای عراقی اصل باشد با همان مزه تلخ و شکری که تا نیمه، لیوان کمرباریک را پر میکند!
برنامههای استیج با مداحی و سخنرانی و ذکر مصیبت ادامه دارد. هر شب یکی از مداحهای معروف اجرای روضهخوانی دارد و سخنرانی نیز برپاست، اما آن بخشی که پرطرفدار است اجرای نمایش، تعزیه و نقالی است. بهنظر میرسد در محرمشهر توجه ویژهای به هنرهای آیینی عاشورایی شده و سلیقه مخاطبان اقناع شده است.
پشت استیج نیز چند غرفهای به ارائه خدمات اجتماعی به مردم میپردازند، یک غرفه از بقیه شلوغتر است و تقریباً میتوان گفت چند صدمتری صف برایش تشکیل شده است؛ برای رفاه حال شهروندان، شعبهای از اداره گذرنامه در میدان آزادی مستقر شده است و خدمات مربوط به صدور گذرنامه زیارتی برای سفر به اربعین را به شهروندان ارائه میدهد.
بهگفته سردار ذوالقدر، رییس پلیس گذرنامه فراجا، این غرفه هر شب تا ساعت ۲۲:۳۰ به شهروندان خدمات میدهد. ابتکار ویژه پلیس در این غرفه این است که تمدید گذرنامه در کمتر از یکی دو ساعت انجام میشود و با کمترین هزینه گذرنامه زیارتی صادر میشود. اما مهمتر از همه اینها ارائه خدمات ویژه برای خروج از کشور بانوان و فرزندان زیر ۱۸ سال است. طبق قانون ایران، زنان متأهل و فرزندان زیر ۱۸ سال برای خروج از کشور نیاز به اجازه همسر و پدر دارند، این اتفاق شامل سفر اربعین هم میشود و کسانی که قصد سفر به عراق را دارند باید در دفترخانه این اذن را رسمی کنند، اما با ابتکار رخداده در محرمشهر، با حضور همسر، رؤیت اسناد زوجیت توسط کارشناس مربوطه و امضای شوهر، دیگر نیازی به حضور در دفترخانه نیست و همین امضا بهمنزله اجازه خروج از کشور خواهد بود، شاید دلیل شلوغی این غرفه همین موضوع باشد.
کنار غرفه گذرنامه بخشهای دیگری نیز به چشم میخورد که خدماتی را به شهروندان ارائه میدهند، غرفه هلال احمر نیز تقریباً پرطرفدار است، در این غرفه علاوه بر آموزش کمکهای اولیه اربعینی، پویش «مرهم زائر» نیز به شهروندان معرفی میشوند، در این پویش شهروندان میتوانند داروهای اضافی در منزل خود را اهدا کنند تا در موکبهای مستقر در پیادهروی اربعین تقدیم زائران شود. البته بهگفته مسئول این غرفه داروها باید ۶ ماه تاریخ انقضا داشته باشند، در شرایط درست متناسب با نوع دارو نگهداری شده باشند و تاکنون مصرف نشده باشند، اصطلاحاً آکبند باشند! در گوشهای از غرفه هلال احمر نیز یک پزشک عمومی مستقر است و بهصورت رایگان، شهروندان را ویزیت میکند.
عقربهها روی هم سُر میخورند و ساعت حوالی ۱۰ شب را نشان میدهد، نزدیک به ۳ـ۴ ساعتی میشود که در میدان آزادی چرخ زدهایم و با “محرمشهر” دلمان محرمی شده است. در لابهلای تهیه گزارشمان با تعدادی از مردم هم مصاحبه گرفتهایم، خیلیشان هم نه تیپ و لباس حزباللهی دارند و نه طرز بیانشان شبیه به آن چیزی است که تصور میشود. تلنگری میخورم که کشتی نجات حسین برای همه جا دارد؛ بهوسعت تاریخ، بهقدمت بشریت، فرق ندارد چه لباسی به تن داریم، چگونه فکر میکنیم و طرفدار چهکسی هستیم؛ همین که عبارت «یا حسین» بر زبانمان جاری شد، سوار «سفینة النجاة» حسین شدهایم.
اکثر مردم از حسوحال معنوی حاکم بر میدان آزادی سخن میگویند و خوشحالند که میدان آزادی تبدیل به میدانی آیینی برای برگزاری چنین رویدادی شده است، حرف مشترک همه آنها این است که با دیدن کشتی و کلاهخود و بینالحرمین نمادین در اینجا، دلشان هوای حسین(ع) کرده و به یاد سفرشان به کربلای معلی افتادهاند، در این بین چند قطرهای اشک و یکی دو بیت شعر و روضه هم مهمانمان میکنند، بهویژه آنهایی که تاکنون نتوانستند به کربلا بروند، دل پرآهی دارند و التماس دعا که “آقا امسال ما را بطلبد.”، در دلم میگویم «حسین برادر کسی است که کریم اهلبیت نام دارد؛ مگر میشود چیزی از خاندان کرم خواست و نگرفت؟! حتماً میگیریم.»
مصطفی زیبایینژاد را هم پیدا کردهایم، مدیرکل فرهنگی شهرداری تهران که مسئول رویداد «محرمشهر» است و این برنامه با تلاشهای او و تیمش در اینجا برپا شده است، یک حرفش خیلی به دلم مینشیند؛ جایی که میگوید: «دوست داشتیم مردم شهرمان اینجا بیایند و حال معنوی خوبی پیدا کنند.»
او درباره “محرمشهر” هم توضیح میدهد و میگوید: از حدود یکی دو ماه پیش ایده برگزاری مجموعه فعالیتهایی برای محرم در ادارهکل فرهنگی شهرداری تهران مصوب شد و تصمیم گرفتیم کار جذاب هنری و دلنشینی را برای شهروندان تهرانی طراحی بکنیم تا در دهه سوم محرم که بسیاری از هیئات برنامه عزاداری ندارند چراغ مجلس عزای سیدالشهدا را در شهر تهران روشن نگه داریم و آرام آرام فضا را جهت برگزاری باشکوه پیادهروی اربعین آماده کنیم.
وی اضافه کرد: “محرمشهر” شامل کشتی سفینة النجاة است که در مساحت حدوداً ۳۰۰ مترمربع طراحی شد؛ مردم از این کشتی بازدید میکنند و قبل از اذان مغرب هیئتهای دانشآموزی روی عرشه کشتی اجرای برنامه دارند، علاوهبراین، هر شب در خدمت گروههای سرود، تئاتر، نقالی و تعزیه هستیم و برنامههای فرهنگی هنری متنوعی در میدان آزادی تهران برگزار میشود. ذاکرین اهلبیت و سخنرانان شناختهشده تهران به اینجا میآیند و به اقامه عزا برای امام حسین علیه السلام میپردازند، این مراسمات از ساعت ۲۰ آغاز میشود و تا ساعت ۲۳ ادامه دارد.
ساعت از ۲۲:۳۰ گذشته است و آرام آرام وسایلمان را جمع میکنیم که برگردیم، اواخرِ برنامهِ استیج است و بهدعوت مجری برنامه همه بهسمت حرم سیدالشهدا قرار میگیرند تا دعا کنند، چند بار عبارت «لبیک یا حسین» تکرار میشود و سلامی به سیدالشهدا داده میشود، سو سوی کشتی سفینة النجاة از دور به چشمم میآید، دلم دوباره میرود، در میانه میدان آزادی ایستادهایم و این بار عبارت «آزادی» را بهگونه دیگری درک میکنم، چهبسا دلهایی که همینجا از بند شیطان «آزاد» میشود تا به حسین(ع) بپیوندد. دست ادب بر سینه میگذارم، یک سو کشتی «سفینة النجاة» مرا یاد حرمش میاندازد و آن سوی میدان، کلاهخود حضرت عباس، حس امنیت را به یادم میآورد.
تهران امن است، چون هنوز اسم عباس بر زبان مردمش جاری است. برکت حتماً میآید، چون هنوزم در کوچه پسکوچههایش، در دل خانههایش و در قلب مردمش، پرچم «یا حسین» بالانشین است.
انتهای پیام/+