خبرگزاری پیام امروز– مجتبی برزگر: محیا اسناوندی و مجتبی کشاورز مجری و برنامهساز تلویزیون که چند سال گذشته با هم ازدواج کردند میهمان ویژه برنامه «منتهی» شدند. زوج هنریای که اولین سفر مشترک زندگیشان در مسیر پیادهروی اربعین اتفاق افتاد.
مستند «ساعت صفر» که توسط محیا اسناوندی و همکارانش ساخته شد و این فرآیند تولید ماجرای جالبی دارد. پیادهروی که به یک باره اتفاق میافتد و آن هم خاطراتی را برای این زوجِ هنری رقم زده که شنیدن و دیدنِ این روایتها در نوع خودش میتواند قابل توجه باشد.
اسناوندی در جریان این گفتوگو یادِ روحالله رجایی از روزنامهنگاران فقید عرصه مطبوعات و رسانه کرد که به نوعی بانیِ ساخت این مستند اربعینی شده است. یکی از نکات جالبی که خانم مجری، بازیگر و مستندساز میگوید برای مستند «ساعت صفر» تنها ۲۴ ساعت فرصت داشته است.
ساخت مستند از مرز شروع میشود و محیا اسناوندی سه روز در یک نمازخانه حوالی مرز اقامت میکند؛ مجتبی کشاورز برنامهسازی که او را شاید مخاطبین بیشتر به ساخت ویژه برنامه ماه رمضانی «دعوت» میشناسند و وقتی از او درباره توصیف پیادهروی اربعین میپرسیم میگوید واقعاً اتفاقات، خاطرات و روایتهایی از این مسیر وجود دارد که وصفناپذیرش میکند.
اسناوندی بهترین لحظه زندگیاش را حضور در بینالحرمین میداند. خانم مجری این چنین روایت میکند: “زمانیکه به کربلا رسیدیم نمی دانستم اول باید زیارت امام حسین (ع) برویم یا حضرت عباس (ع)، اما شنیده بودم ابتدا باید از حضرت عباس (ع) اجازه بگیرید و سپس به زیارت امام حسین (ع) بروید. خیلی جالب است از راهی که رفتیم خیلی اتفاقی به حرم حضرت عباس (ع) رسیدیم. بهترین لحظه زندگیام آنجا و در بین الحرمین بود و الان حاضرم تمام زندگیام را بدهم تا آن صحنه برایم تکرار شود.”
وقتی این بانوی هنرمند احساساتی میشود از گرهای پرده برمیدارد که تا به تهران نرسیده، امام حسین(ع) راهگشایش میشود. وقتی میگوید: چشمم به گنبد امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) افتاد از گره ای که در زندگیم افتاده بود گفتم و زمانیکه به تهران برگشتم به شکل عجیبی آن مشکلم حل شد و برکت عجیبی در زندگیم آمد.
با مشروح گفتوگوی ویدئویی با محیا اسناوندی مجری و بازیگر و مجتبی کشاورز برنامهساز و تهیهکننده در ادامه همراه شوید:
روایت تهیهکننده و برنامهساز تلویزیون از رفتن به راهپیمایی اربعین
* بگذارید آقای کشاورز با شما شروع کنیم که محیا اسناوندی همسرتان این نکته را مطرح کردند پیادهروی اربعین اولین سفر مشترک زندگی شما بوده است.
مجتبی کشاورز: سفر کربلا خاصترین سفر ما بود که بعد از آن اتفاقات عجیبی برایمان افتاد. قرار بود کارهایی انجام شود که در آنها تسریع شد. همسرم یک جملهای همیشه میگوید امیرالمؤمنین آنجا برایش پدری کرد؛ درست میگوید. چون بعد از کربلا ما اجازه عقدمان را گرفتیم و ازدواجمان رسمیت دائمیاش را پیدا کرد.
آن موقع دوران نامزدی ما بود و اگر خاطرم باشد ۱۰، ۱۲ روز بعد از سفر کربلا، عقد دائم رسماً انجام شد و قصه زندگی ما از آنجا شروع رسمی پیدا کرد. من قبلاً کربلا رفته بودم اما این سفر چیز دیگری بود. من به طورکل در سفر آدمِ عافیتطلبی هستم، البته که اخلاق خوبی هم نیست ولی همیشه دوست داشتم و دارم همهچیز مهیا باشد و سفر بروم.
من رفتم با همان وضعیت، خواب در موکب و اتفاقات دیگر و لذت بردم. اگر همینطور برای من تعریف کنید میخواهیم یک مسافرتی برویم فرودگاه نجف پیاده میشوید و بقیهاش معلوم نیست و اصلاً به این سختی، من اهلش نیستم. اما قصه اربعین متفاوت است و هرچه قدر میروی از لذتش کم نمیکند. خوبی این مسیر هم همین است که عمود به عمود پیش میروی و برمیگردی عقب نگاه میکنی با خودت میگویی اینها را من رفتهام! این تعجب کردنها هم لذتبخش است.
قبل از پیادهروی پرسیدم که چند عمود است و گفتند بیش از ۱۴۰۰ عمود و با خودم گفتم در وسط راه تاکسی میگیریم. اصلاً من آدم این همه راه رفتن نیستم اما عمود به عمود میرفتم و انتهای مسیر با خودم گفتم حیف تمام شد. یک وقتهایی مسیر همچون مقصد زیبا و دلنشین است.
همه آنجا همدیگر را دوست دارند و مملوء از انساندوستی است
* در این مسیر چه چیزی میدیدید که آنقدر برایتان لذت داشت که همینطوری بروید و آخرش هم رسیدید بگویید ایکاش تمام نمیشد…
واقعاً با همان حال الان بگویید ۲۰ هزار عمود بروم با آن اتمسفر و فضا میروم. چون آنجا خیلی یکدلی میبینیم؛ هیچکسی برای هیچکسی بد نمیخواهد خیلی امامحسینیاند و خیلی اعتقادی هست. آنجا به معنای واقعی انساندوستی میبینید و همه همدیگر را دوست دارند.
ما راجع به اربعین باید اربعینی فکر کنیم نباید خیلی رسانهای فکر کنیم
* خیلیها معتقدند که هنوز نتوانستیم یک اثر هنری در خور شأن با موضوع اربعین بسازیم و از این نظر دچار ضعفیم. حتی برخی اعتقاد دارند برنامههای تأثیرگذار در این زمینه به ندرت ساخته شدهاند. شما بفرمایید اصلاً باید چطور درباره اربعین برنامهسازی کرد؟
ما راجع به اربعین نباید برنامهسازی کنیم و همانطور که هست این رویداد بزرگ را نشان بدهیم. در واقع هیچکاری نمیخواهد انجام بدهیم. اتفاقاً بگذارید یک جایی حرف شما را نفی کنم؛ ما در قصه اربعین برنامه خوبی ساختیم. همکاران من در رسانه انصافاً سنگ تمام گذاشتند و البته در یک جاهایی هم برنامههایی مثل برنامههای دیگر، درنیامد. هرجایی ما برای اربعین کار کردیم خود مسیر برنامه را هدایت کند برنامه خوب شد. ما راجع به اربعین باید اربعینی فکر کنیم نباید خیلی رسانهای فکر کنیم.
اربعین تنها جایی است که با هیچ قانون برنامهسازی همخوانی ندارد
* از مستندِ «ساعت صفر» برای ما بگویید.
من آنجا در واقع شاگردی کردم. رفتم کنارشان و کار یاد گرفتم. من «ساعت صفر» صفر شدم. فهمیدم که هیچچیزی بلد نیستم. واقعیت این است من رفته بودم به همسرم سر بزنم و از یک جایی اضافه شدم. نه میدانستم چیست و نه راجع به آن فکر کرده بودم. برای برنامهسازی نرفتم. نه اصلاً در عوامل کار دخیل بودم و من هیچ مسئولیت تولیدی در این برنامه نداشتم.
واقعاً برنامهسازهایی که اربعین میروند به خود صاحب اربعین میسپارند؛ چون اتفاقاتی آنجا میافتد که سرِ برنامههای رسمی چنین اتفاقی نمیافتد. یک تهیهکننده یک استکان چای جا به جا نمیکند و دستیارش را صدا میزند. اربعین تنها جایی است که با هیچ قانون برنامهسازی همخوانی ندارد. اما بهترین خروجیهای برنامهسازی را دارد؛ چون برنامهسازهایی به اربعین میروند و در این مسیر کار میکنند که به ندایِ دلشان توجه دارند.
هنوز هیچ دوربینی، روایتگر و نویسندهای نتوانسته عظمت اربعین را نشان بدهد
* اگر شما بخواهید برنامهای برای اربعین بسازید، از کدام زاویه به این راهپیمایی باشکوه میپردازید؟
من اگر بخواهم کار اربعینی بسازم هیچ فکری نمیکنم چون انقدر سوژه میبینم که وقت و دوربین کم میآورم و واقعاً هنوز هیچ دوربینی، هیچ رسانه، روایتگر، نویسنده و مولفی نتوانسته عظمت اربعین را نشان بدهد. عظمت اربعین را فقط کسی درک میکند که آنجا برود. این مسیر واقعاً وصفناپذیر است.
عجیبترین اتفاق درباره پیادهروی اربعین از نظر تهیهکننده تلویزیون
* عجیب و غریبترین چیزی که در راهپیمایی اربعین دیدید چه بود؟
عجیبترین چیزی که دیدم همه آدمها در محیط عادی همدیگر را با عنوان صدا میکنند و آنجا به معنای واقعی کلمه، یکدل بودن را به عینه دیدم. آنجا هدف چیزی را توجیه نمیکرد. آنجا مسیر هدف بود و هدف مسیر؛ عجیبترین چیزی که میتوانم بگویم آنجا فهمیدم، هنوز هیچ فیلم، مستند، روایت و گزارشی نتوانسته به من قبل از پیادهروی که رفتم بفهماند آنجا چه اتفاقی میافتد؛ تا خودم رفتم و از نزدیک همهچیز را دیدم.
* اشاره کردید که پیش از اینکه به پیادهروی اربعین بروید، سفر به کربلا را تجربه کرده بودید. عدهای معتقدند در نخستین سفر اگر در زیر قبه دعا کنید، حتماً برآورده میشود؛ شما از امام حسین(ع) چه خواستید؟
واقعاً هیچجا نگفتم من دو بار قبل اربعین، کربلا رفتم. اولین باری که رفتم از امام حسین(ع) یک زندگی خوب با آرامش و با اولاد خواستم. الحمدالله الان دارم.
* کجا دلت در این مسیر و سفر به کربلا لرزید و منقلب شدید؟
هر موکبی یک حرم است. هر چایی که مردم میخوردند واقعاً چای روضه بود. از قدیمالایام مادرانمان میگفتند بخور این نذری را به نیت شفا و در اربعین همه همینطوری بودند. واقعاً ذات انسان گرسنهاش میشود یک چیزی پیدا میکند و میخورد.
اما آنجا کسی به خاطر گرسنگی نمیرود و هنوز هم نمیتوانم این حسّ و حال و اتفاقات را روایت کنم چون خودم هنوز دربارهاش اندیشه میکنم. موکبداران را که میبینیم انگار خادمان حرم را میبینیم. با عشق کار میکردند و واقعاً عشقشان این است که یک زائر پیدا کنند به آن خدمت کنند. دلم لحظه به لحظه میتپید و این صحنهها منقلبم میکردند.
از خدا میخواهم عمری بدهد تا بتوانم دوباره در پیادهروی اربعین باشم
* دلتنگ رفتن به پیادهروی اربعین هستید؟
تردید نکنید آرزو میکنم که باز هم بروم. یعنی یک وقتهایی به خدا میگویم آنقدری عمر بدهد که یک بار دیگر بتوانم بروم.
** اینجا محیا اسناوندی وارد لوکیشن «منتهی» شد و مقابل همسر خود نشست. اولین سؤالی که مجری برنامه از محیا اسناوندی پرسید مربوط به نکتهای بود که مجتبی کشاورز درباره لذت پیمودنِ این مسیر برمیگشت و او گفت ای کاش تمام نمیشد!
ماجرای گرهای که در کربلا باز شد و زندگی خانم مجری را عوض کرد
* خانم اسناوندی شما بفرمایید این مسیر برای شما چطور گذشت و از امام حسین چه خواستید؟ شما در جایی هم گفتید دوست دارم زندگیام با امام حسین(ع) تغییر کرد؟
یک گرهای در زندگیام افتاده بود و یادم میآید یک مداحی گوش میکردم که میخواند: «قدم قدم با یه علم….» و خیلی هم استوری در فضایمجازی میگذاشتم که خیلی دوست داشتم به پیادهروی اربعین بروم. تهیهکنندهای به من زنگ زدند و گفتند که میخواهیم مستندی درباره اربعین بسازیم؛ یادم نمیرود چطوری پرواز کردم و رفتم سمت دفترشان و جلسه گذاشتیم و صحبت کردیم.
آخرش نشد و من انتخاب نشدم. خیلی دلم شکسته بود و وقتی اربعین تصاویر را میدیدم میگفتم یعنی این همه آمدند برنامهسازی کردند چرا من نمیتوانم بروم و چرا برای من اتفاق نیفتاده است. خیلی حالم بد بود. سال بعد دوباره همین اتفاق افتاد ما در دوران نامزدیمان بودیم با همدیگر صحبت میکردیم یک نفر به من زنگ زدند از شبکه و گفتند اگر تمایل دارید برای پیادهروی اربعین شما انتخاب شوید. من خیلی ذوق کردم.
مجتبی (همسرم) در میان صحبتهایش به این نکته اشاره کرد که عافیت در سفر برایش مهم است او هم میداند که برای من باید همهچیز مرتب و منظم و اتوکشیده باشد. اما دقیقاً همه این اتفاقات در این سفر نیفتاد. آن موقع هیچکس ماسک نمیزد و دستکش نمیپوشید مثل جراحها پا به این سفر گذاشتم از یک جایی به بعد گفتم اینها چیست و همهچیز را کنار گذاشتم.
اول زیر قبه حضرت علی(ع) که به ایشان حضرت پدر میگویم دعای من مستجاب شد و بعد وقتی رسیدم بینالحرمین اصلاً برایم مهم نبود چه کسی چه میگوید با صدای بلند با امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) حرف میزدم. واقعاً نمیدانستم اول باید به کدام سمت بروم و ناخوداگاه اول به سمت حرم حضرت عباس رفتم و اجازه گرفتم. بعد رو به امام حسین(ع) کردم و قبل از اینکه به تهران برسم گرهام باز شد و واقعاً مدیونشان هستم.
این اتفاق همهچیز را در زندگی من عوض کرد. رفتیم بدون اینکه بلد باشیم من اولین سفرم بود سمت حرم حضرت عباس رفتیم رخصت گرفتم بدون اینکه چه اتفاقی می افتد و بعد رو به امام حسین کردم من قبل از اینکه برگردم تهران گره ام باز شد و مدیونشان شدم. این قضیه همه چیز را برای من عوض کرد.
امام حسین(ع) زندگی مرا ساخت
* آقای کشاورز شما بفرمایید این سفر همچون همسرتان زندگی شما را هم تغییر داد؟
زندگیام را تغییر نه؛ ساخت. از اول همهچیز را ساخت و اصلاً راجع به امام حسین(ع) تغییری صحبت نکنید. خودش ساخت ما زندگیمان را و کودکیهایمان را به هیئت میرفتیم ساختند و زندگیمان را با همان بخور و به نیت شفاها ساختند و بقیهاش هم کمک کردند.
ماجرای بانی شدنِ روحالله رجایی برای سفر خانم مجری به کربلا
** گفتوگو بعد از تبرک پرچم ضریح حضرت سیدالشهداء(ع) با خانم محیا اسناوندی ادامه پیدا کرد.
* بگذارید خانم اسناوندی! اینجا یادی از روحالله رجایی کنیم که درگذشت او بسیار حزنانگیز بود. چون شما در صحبتهایتان اشاره کردید بانی این سفر روحالله رجایی بود. برای مخاطبان بفرمایید این فعال فقید رسانهای کجا سهم داشت و چه کار کرد تا شما به کربلا برسید و مستند «ساعت صفر» توسط شما ساخته شود؟
ماجرا از این قرار بود که من مشغول گفتوگو برای پیدا کردن راه حلی برای حل آن چالشی بودم که برایم به وجود آمده بود. چالش شخصی و بحرانی بود که باید حل میکردیم که همهچیز بهتر میشد. به من تلفن شد که قرار است مستندی ساخته شود شما یکی از گزینهها هستید. یکی دیگر گزینهها خانم بازیگری بود و بعد گفتند از بین مجریها شما انتخاب شدید و از بین بازیگران ایشان و هنوز شبکه گزینه قطعی را اعلام نکرده است.
آقای روحالله رجایی به خاطر اینکه در هلال احمر مشغول به کار بودند و اسپانسر کار هم هلال احمر بود باید تأییدیه از طرف ایشان داده میشد. من سابقه بازیگری هم دارم اما عنوان اصلی کاریام مجریگری است. به آقای رجایی زنگ زدم و گفتم من اعلام آمادگی میکنم و هیچ هزینهای هم دلم نمیخواهد برای این سفر دریافت کنم. خیلی علاقه دارم بیایم و ایشان گفتند واقعاً این همه اشتیاق برای آمدن دارید و حتماً سعی میکنیم شما بشوید.
فردا صبح زنگ زدند که به فاصله دو روز دیگر آماده باشید که بروید. خوشبختانه گروه کاریمان خیلی خوب بودند. ماجرا از حرکتمان آغاز شد که باید سریع به مرز میرسیدیم و زمینی رفتیم. من فقط شمال را با ماشین و اتوبوس رفته بودم و علاقهای به سفر زمینی نداشتم. با هواپیما سفر کردم و اولین سفر زمینی طولانی من بود و البته پیش از آن که در دبی زندگی میکردم یک بار زمینی به مکه رفته بودم و خیلی هیجانانگیز و خاص بود. فکر میکنم ۱۵- ۱۶ ساعته رسیدم؛ خدا را شکر اولین سفر زمینی من مکه و مدینه و دومین آن کربلا بود.
خیلی برایم سخت بود اما یک لحظه دیدم چقدر خوش میگذرد و سختیهایی که فکر میکردم وجود نداشت. به خاطر اینکه برایم پیشبینی نشده بود در نمازخانه نزدیک به ۶ شب خوابیدم که قبل از مرز باید چند قسمت را ضبط میکردیم و بعد همه خیلی راحتتر از ما از مرز عبور کردند. با آمبولانسی که فوتشدهها را آورده بودند با همان آمبولانس راهی شدیم.
در عمود ۷۰۱ پزشکانی را دیدم که همه با عشق کار میکردند با دکتر مینویی آنجا آشنا شدم که فوق تخصص ریه کودکان بود. از این تخصصها در ایران خیلی کم است و با عشق واقعاً خدمت میکردند.مثلاً فکر کنید برای ویزیت شدن پیش چنین پزشکانی باید ساعتها پشت در منتظر بمانی و تلاش کنی وقت بگیری آنجا راحت حاضر بود حتی پانسمان کند. آنقدر عشق آنجا حرف اول و آخر را میزد.
چرا نام مستند اربعین، «ساعت صفر» شد؟
* خانم اسناوندی چرا نام مستند را «ساعت صفر» گذاشتید؟
با یک گروه به اسم «ساعت صفر» رسیدیم. شما فکر کنید که من خودم دخترم به دنیا آمد لحظه اول گفتم خانم دکتر لطفاً تربت بگذارید و کامش با تربت حتماً باز شود. میخواهم بگویم از لحظه تولد که کاممان و زبانمان با نام امام حسین(ع) و عشق به اهلبیت باز میشود تا اینکه به شناخت و معرفت در این زمینه برسیم. در واقع هرکداممان یک ساعت صفری داریم.
ریا کردن هم در این مسیر قشنگ است
* چهرههایی به سفر در کربلای معلی و پیادهروی اربعین رفتند و عکسها و فیلمهایشان منتشر شد یا از ارادتشان به امام حسین(ع) و هیئتی بودنشان میگویند یا به آنها هجمه شده و یا به آنها برچسب اقدام نمایشی زدهاند. گفتهاند «شو» بازی میکنید؛ واکنش شما چیست؟
من اعتقاد دارم آدمی که پا در این مسیر گذاشته و آمده اصلاً به قول شما بگوییم «شو» به خدا ریا هم در این مسیر اگر باشد که نیست باز هم قشنگ است. کمکم بخشی از ما میشود و آرامآرام میروید و میبینید خوشمزه و شیرین است و گوشه قلبمان مینشیند.
من برات کربلایم را از امام رضا(ع) گرفتم
* اینطور که من شنیدهام شاید بهترین لحظهای که برای شما رقم خورد در بینالحرمین بود.
من خیلی امام رضایی هستم و در دوران مجردیام سفر تنهایی مشهد میروم و هرچند وقت یکبار بطلبد سفر به مشهد داریم. چند وقت قبل رفته بودم و از امام رضا(ع) خواستم برات کربلایم را عنایت کنند. من آن موقع هم که رفتم برات کربلایم را از امام رضا(ع) گرفتم. الان هم هروقت مشهد میروم میگویم که مادرم تا به حال کربلا نرفتند خواستهام طوری شود که خانوادگی به این سفر برویم. شما پرچم آوردید؛ همان لحظهای که پرچم را در آغوش گرفتم و تبرک کردم واقعاً خواستم که خانوادگی به این زیارت برویم.
راجع به امام حسین(ع) مراعات نمیکنم و با صدای بلند گریه میکنم
* کجا در این مسیر دلتان لرزید و اولین باری که چشمتان به گنبد حضرت علی(ع) و امام حسین(ع) افتاد چه حسّ و حالی پیدا کردید؟
این اخلاق من هست که دوست ندارم کسی اشکم را ببیند اما راجع به امام حسین(ع) اصلاً این مراعات را نداشتم و ندارم. بینالحرمین باصدای بلند گریه میکردم و با صدای بلند آنچه را که میخواستم میگفتم. امیدوارم هرکسی که تا به حال نرفته قسمتش شود. من یادم میآید وسط گرمای کربلا باران میبارید و استوریاش را هم گذاشتم.
دو شب قبل از اربعین بود و من هر آنچه را خواستم گفتم و هرآنچه که میخواستم شد. هم حضرت علی(ع) برایم پدری کردند و هم حضرت عباس(ع) عموی خوبی بودند و هم امام حسین(ع) که خیلی به من خوبی کردند. واقعاً هر لحظه چشمم به گنبد امیرالمومنین(ع) و امام حسین(ع) میافتاد دلم از جا کنده میشد.
کافی است برای ساختن برنامه و مستند درباره اربعین خودمان باشیم/ حرف گفتنی در این مسیر بسیار است
* از مستند «ساعت صفر» و تجربهای که داشتید برای ما بگویید. شاید برای کسانی که در این مسیر کار میکنند و میخواهند مستندسازی را تجربه کنند یا برنامهسازی بتواند به آنها این تجربیات کمک کند.
ما ۱۰ قسمت «ساعت صفر» به اتفاق یک گروه خوب ساختیم و من نویسنده و راوی این مستند بودم. به عنوان نویسنده واقعاً سعی میکردم که هیچ باید و نبایدی فکر نکنم که چیزی بخواهد مرا محدود کند. یکسری قواعد و قوانین را انجام بدهم نه به خاطر اینکه من نویسنده کار بودم فضا آنقدر خوب است آنقدر کلمه و جمله به تو میرساند و آنقدر ایده میدهد که اصلاً نیاز نیست با خودت کلنجار بروید. کافی است خودت باشی حست باشد خوب ببینی و خوب بشنوی و شروع به نوشتن و روایت کردن خواهید کرد.
آنقدر سوژههای مختلف و متنوع وجود دارد که نیاز نیست دنبال سوژه باشید. از کودک شیرخوار و نوجوان و جوان و عاشق پیشه و کهنسال که همه حرف گفتنی دارند.
دوست دارم نقش حضرت رباب را بازی کنم
* چون بازیگر هستید و بازیگری هم در کارنامه کاریتان هست میپرسم. اگر فیلمی درباره امام حسین(ع) ساخته شود کدام نقش را دوست دارید بازی کنید؟
در چنین کارهایی همه نقشها جالب و جذاباند و قطعاً به همه کسانی که قهرمان قصه کربلا هستند خاصه بانوانشان خیلی ارادت ویژهای دارم اما دلم میخواهد نقش حضرت رباب را بازی کنم. به چند دلیل؛ یکی اینکه خیلی خانم عاشقی بودند و خیلی کم از عاشقانههای رباب و امام حسین(ع) گفته شد و چون برای هم شعر میگفتند با یک جستجوی ساده میتوانید شعرهایشان را بخوانید و خیلی فضای عاشقانه بین این دو را دوست داشتم.
اینکه هیچوقت نمیتوانم حضرت رباب را نسبت به حضرت علی اصغر(ع) تصور کنم؛ واقعاً امسال نمیتوانستم روضه حضرت علیاصغر(ع) را گوش کنم. چون تازه داشتم مادری را تجربه میکردم و هیچوقت دیگر هم نمیتوانم گوش کنم. احساس میکنم با گوش دادن به این روضه سنگین قلبم ترک بردارد و این است که خیلی دوست دارم نقش حضرت رباب را بازی کنم.
خیلی دلم برای امام حسین(ع) تنگ شده است
* فکر کنید که ارتباط مستقیم با کربلا دارید از امام حسین(ع) چه میخواهید؟
خیلی دلم برایشان تنگ شده و خیلی دلم میخواهد که هرچه سریعتر به امام حسین(ع) برسم. یک حرفهایی را نمیشود هرجایی زد یک چیزهایی نمیشود به همهکس گفت اما من فکر میکنم میتوانم بروم آنجا و از مگوهای زندگیام بگویم و از حرفهای دلم بگویم و سبک برگردم.
*** در پایان گفتوگو قطعهای از سنگِ صحن حضرت اباعبدالله الحسین(ع) به محیا اسناوندی اهداء شد. او پس از دریافت این هدیه گفت: این هدیه ارزشمندی بود و در یک جای خوبی در منزلم میگذارم و این نشان افتخار برایم به یادگار بماند.
انتهای پیام/