یک روز اطرافیان سلطان محمود به ایشان گفتند سلطان محمود شما دو فقیر را در سر کاخ دیدید؟
گفت بله یکی خیلی چاپلوس و دیگری ساکت!
به سلطان گفتن اتفاقاً گدای ساکت هر وقت شما به چاپلوس کمک میکنید مدام تکرار میکند: کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟؟
سلطان محمود عصبانی شد و دستور داد یک مرغ بریان تهیه کنید و الماسی گرانبها داخل شکمش بگذارید و بدهید به فقیر چاپلوس تا فقیر ساکت بفهمد سلطان محمود خر کیه ؟؟
از قضا قبل از بردن مرغ یکی از وزرا یک بوقلمون برای چاپلوس فرستاده بود، و وقتی که مرغ سلطان محمود را برایش بردند سیر بود.
رو به فقیر ساکت گفت تو امروز چقدر کار کردی؟
گفت: ۳ سکه.
چاپلوس گفت: این مرغ را بگیر و ۳ سکه را به من بده.
گفت: نه نمیخواهم گران است.
چاپلوس گفت: ۱ سکه.
گدای دیگر گفت: نمی خواهم. تو سیر شدی و نمیتوانی این مرغ را بخوری تا فردا هم نمیتوانی نگه داری پس مجبور میشوی به کسی بدهی، آن وقت اگر دوست داشتی به من بده.
چاپلوس گفت: اصلاً سکهای نمیخواهم بیا مجانی این مرغ را بگیر و بخور.
فقیر ساکت مرغ را گرفت و شروع به خوردن کرد که یکدفعه الماس را دید و سریع آن را برداشت توی جیبش گذاشت. سپس از خوشحالی بلند شد به گدای چاپلوس گفت: رفیق! من میرم و شاید از فردا همدیگر را نبینیم، اما یادت باشه کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه!
صبح روز بعد سلطان محمود که داشت از کا خش بیرون میرفت دید فقیر چاپلوس هنوز دم در کاخ نشسته سرش فریاد زد: تو که هنوز داری گدایی میکنی مگر هدیه ما برای تو بس نبود تا یک عمر آسوده زندگی کنی؟
گدای چاپلوس جواب میدهد: کدام هدیه؟
سلطان محمود میگه: همان الماس داخل مرغ!
گدا جواب میدهد سرورم من سیر بودم و مرغ را به رفیقم دادم.
سلطان محمود عصبانی فریاد زد این مرد را به داخل کاخ بیاورید و روزی صد شلاق بزنید تا صد بار در روز تکرار کند: کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟
فقیرچاپلوس که ترسیده بود چیزی نمیگفت، سلطان محمود گفت اگه نگی دستور میدهم بیشتر شلاقت بزنند.
خلاصه سلطان محمود و فقیر با هم این جمله را تکرار میکردند که کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟؟