شهید فریدون (حسین)عذیری در نهمین روز از خرداد ماه سال یکهزار و سیصد و چهل و هفت در دامان خانوادهای عالی نسب، پاکباز و محب اهل بیت در روستای بیانلو از توابع شهرستان بیجار چشم به جهان گشود. پدرش محمد و مادرش شرافت نام داشت. در سال یکهزار و سیصد و پنجاه و سه راهی مدرسه شد و تحصیلات ابتدایی را در تنها مدرسهی روستا به پایان رسانید. علاقه و توانایی او برای ادامه تحصیل ،خانواده را مجاب کرد تا به بیجار عزیمت کنند. دوران راهنمایی را هم با نمرات عالی پشت سر گذاشت. در این هنگام وارد دبیرستان در رشتهی فرهنگ و ادب شد. شرکت مستمر در نمازهای یومیه و جماعت، ادعیه خوانی، اعیاد مذهبی گواهی بر بلوغ مذهبی او بود. در میان تمام خصوصیات اخلاقی، او در امر به معروف و نهی از منکر پیشتاز بود و همین امر را محور ارتباط خویش با دیگران قرار میداد. با این وجود حرفهایش خاضعانه بود و قابل قبول.
علاوه بر درخشش در زمینههای سیاسی و مذهبی در زمینه های علمی و فرهنگی هم سرآمد بود ولی با وجود علاقهی فراوان به درس متوجه شرایط نابسامان جبهههای جنگ هم بود. اطرافیان از دوست و آشنا با رفتنش به جبهه مخالف بودند اما او راهش را انتخاب کرده بود. به همین خاطر بارها از طریق تیپ الغدیر و بیت المقدس به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد. در تمام پنج سال رفت و آمد به جبهه درس و مدرسه را هم فراموش نکرد. به مقام شهدا بسیار احترام میگذاشت و در وصیت نامهاش تأکید کرده «نکند خدای ناخواسته از مقام مقدس شهداء برای خود مقامی درست کرده و یا سوء استفاده نمایید.» هنگام رفتن به جبهه وسایلش را در عقب مینی بوس میگذاشت و بعد تا آخرین لحظه به عنوان بدرقه کننده به دنبال رزمندهها میدوید و بعد از شور و حال خاصی که ایجاد میشد به همرزمانش میپیوست.
من را حسين صدا كنيد
نامش فريدون بود، اما به اين اسم علاقهاي نداشت در جزيرة مجنون از بچه ها خواست او را حسين صدا بزنند، از آن به بعد اسمش شد حسين و چون ستارهاي در آسمان جبهه ميدرخشيد، همه دوستش داشتند به قول بچه ها، بوي شهادت ميداد و هر كس حسين را ميديد از او شفاعت نامه ميگرفت. بسيار با هم صميمي شده بوديم، در يك سنگر بوديم، شبي از شبهاي نيمه تاريك مجنون، از خواب بيدار شدم، در تاريك و روشن سنگر متوجه شدم كه، تخت حسين خاليست، به آرامي از سنگر بيرون آمدم و به جستجوي او پرداختم، صداي گريهاي آرام، از داخل سنگر اجتماعات توجهم را جلب كرد، سعي كردم بدون جلب توجه ديگران وارد سنگر شوم، داخل سنگر شدم، تاريكي مطلق حكمفرما بود، اما صداي حسين را شناختم. زار زار گريه ميكرد و از درگاه پروردگار طلب آمرزش و بخشش ميكرد، به حال زار خود گريستم وقبل از اينكه مناجات حسين به پايان برسد به داخل سنگر برگشتم. شب بعد هم، به هواي شنيدن ناله هاي پر سوز و گداز حسين بيدار شدم،اما گويي او پي برده بود كه شب قبل كسي مراقبش بوده، جايش را تغيير داده بود، جستجو نتيجه اي نداد و محل اقامة نماز شب حسين را پيدا نكردم. چند شب از اين ماجرا گذشت، از حسين پرسيدم كه مؤمن تا كي ميخواهي مخفي شوي وتنها فيض ببري؟ حسين به فكر فرو رفت، مطمئن بودم كه متوجه منظورم شده و با اين سكوت ميخواهد بگويد: اگر قرار باشد كه من به همه بگويم كجا ميروم و چه كار مي كنم، آيا تو مي تواني ذرهاي خلوص در آن عبادت پيدا كني؟
«اينك در انتظار فوز عظيم شهادتم»
آخرين باري كه به مرخصي آمد چند روزي پيش ما بود در حقيقت، براي خداحافظي ابدي و طلب حلاليـّت آمده بود. در تلاش وتكاپو بود و آرام و قرار نداشت، براي برگشتن لحظه شماري ميكرد، يكي از دوستانش به او پيشنهاد كرد كه به جبهة غرب برگردد، حسين با قاطعيـّت گفت: «من بايد به جنوب برگردم و كارم را به اتمام برسانم» گويي در طلب گمشده اي بود؛ همه تلاشهايش هم براي آن بود. مدتي كه در منزل بود مرتب مشغول نوشتن نامه بود، از محتواي نامه ها اطلاع نداشتيم، اين نامه ها را به يكي از دوستانش داده بود و به او سفارش كرده بود كه پس از شهادتش به صاحبانشان برساند. در اين نامه ها به صراحت از شهادت خود سخن گفته بود و خبر داده بود كه بزودي قالب تن را براي رسيدن به حيّ داور خواهد شكست. چهرة نوراني حسين، خبر از رازي بزرگ ميداد و سرانجام زيباي او را تفسير مي كرد. قبل از حركت و برگشتن به منطقه، به يكي از دوستانش گفته بود: « به بچه ها بگو به سوي ميدانهاي نبرد بشتابند و بيش از اين منتظر نباشند!» در آغاز دفترش نوشته بود «پروردگارا! تو را بخاطر توفيق حضور در لشكر مهدي (عج) شكر ميگويم و اينك در انتظار فوز عظيم شهادتم. »
خداوندا پوشاننده ای جز تو بر گناهم نمی شنایم، و کسی جز تو خطابخش نمی بینم، پس ای خدای بزرگ به لطف و کرمت از تقصیراتم بگذر. الهی انا ضعیف الذلیل المسکین و انت ستار العیوب و انت غفار الذنوب.
روز آرزوی او هم رسید
و سرانجام در دهم بهمن ماه سال یکهزار و سیصد و شصت و پنج درعملیات کربلای پنج در جبههی شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به اعضای بدنش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاک و مطهرش در گلزار شهدای بیجار به خاک سپرده شد.
فريدون عاشق جبهه وجنگ بود، تمام فكر و ذكرش حضور در كنار رزمندگان بود، ايامي كه در منطقة جنگي نبود، احساس غربت ميكرد. مدتي بود كه از جبهه برگشته بود اما مرغ دلش در عشق جبهه پرپر ميزد، حال وهواي عجيبي داشت، يك روز با هم به مدرسه رفتيم، در بين راه فقط از جنگ و جهاد و جبهه صحبت كرد. من هم گفتم: ببين فريدون! جنگ و جبهه جايگاهي دارد و علم و تحصيل ومدرسه هم جايگاه خاص خود را دارد. ما بايد با خواندن درس الگو و نمونه باشيم، خطابهاي طولاني ايراد كردم، هنگامي كه من داد سخن ميدادم فريدون ساكت بود وقتي سخنانم تمام شد، نگاهي به او انداختم، لبخندي زد وگفت: خوب! برايم سنگين بود، لحظهاي انديشيدم معني لبخند ايشان را فهميدم و احساس كردم دارد به من ميگويد: عزيزم! تو از مردودين جبهه هستي، ما را با تو چكار. هر وقت نام شهيد غديري را ميشنوم و يا يادي از او ميكنم، آن لبخندش را در برابر خود مجسم ميبينم.
وصیت نامه شهید فریدون(حسین) عذیری
برادران و خواهران مسلمان، چند کلمه ای به عنوان وصیت خدمتتان عرض می کنم از آن جهت که شاید بتوانم در آخرین لحظات و آخرین جملات وظیفه ای از وظایف خود را ادا کنم و احیاناً عده ای را با حقیقت آشنا سازم.
اول اینکه شما را به تقوا و حفظ شئونات اسلامی دعوت می کنم. توجه داشته باشید هر قطره خونی که از جوانان این امت اسلامی به زمین می ریزد وظیفه ما را سنگین تر می کند. این ما هستیم که باید در جهت انجام وظیفه و پیروی از حق و حقیقت همتی والا داشته باشیم. بله عزیزان راه طولانی است و بار سنگین، عمر ما کوتاه است و نیروی ما کم. پس خدایا تو خود به ما توفیق ده تا در راه اعتلای کلمه توحید ثابت قدم و استوار باشیم.
بدانید که حیات واقعی با جهاد واقعی تضمین می گردد و آن کس که مجاهدت می ورزد؛ بعد از کشته شدن دوباره زنده می ماند، و آنکه می گریزد قبل از گریز مرده است. نکند خدای ناخواسته از مقام مقدس شهدا برای خود مقامی درست کرده و یا سوءاستفاده نماییم.
توجه نمایید که خداوند در سوره جمعه می فرماید: ای پیامبر بگو: ای کسانیکه ایمان آورده اید هر آینه شما از مرگ فرار می کنید و بدانید روزی مرگ شما را ملاقات خواهد کرد.
نام: | شهید فریدون(حسین) عذیری |
نام خانوادگی: | عذیری |
نام پدر: | محمد |
تاریخ تولد: | ۱۳۴۷/۰۳/۰۹ |
محل تولد: | کردستان – بیجار – بیانلو |
محل شهادت: | عملیات کربلای پنج |
تـاریخ شـهادت: | ۱۳۶۵/۱۱/۱۰ |
مـحل مـزار: | گلزار شهدای بیجار |